پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

پارسا جان این را بدان پدرها و مادرها حق مردن ندارند!!!!!!!!!!

سلام عزیزم.  3 روز دیگر 30 ماهه می شوی میخواستم برایت کیک بگیرم و شمع 30  رو فوت کنی اما برف میاید .لابد وقتی در کویر مادریت برف ببارد در سرزمین پدریت خروارها برف نشسته.پنبه ها ازلحاف آسمان خسته اند و به زمین رسیده اندو 16 دی ماه مردی از تبار تو کم می شود.مردی که خیلی ها از او به نیکویی یاد می کنند.نمیدانم خدا چه تقدیری کرده.دنیای نامرد یکی از عموهای پدرت را از خانواده گرفت.عجیب و غریب رفت .یک بیماری ساده و بعد مرگ!!!!این مرگ خانه ها را سوزانده اما از بین نبرده. پارسا جان از میان پنجره های دلت  یک پنجره  دیگرباز کن برای خودت، آدمهای این پنجره رفته اند اما حق رفتن نداشتند.مادرها وپدرها باید همیشه بمانند اگر نباشند دنیایی...
17 دی 1392

یک تولد زمستانی دیگر برای پارسا

سلام.مستحضرید که تمام تولدهای برگزار شده در خانه مان چه کوچک وچه بزرگ  متعلق به بنده است چند روزی بود زمزمه های کیک تولد  (آقای پدر )شنیده میشد و به من میگفتند که سه کاج (قنادی معروف محله مان )کیکها رو گذاشته تو فر.روز موعود فرا رسید و من به قنادی شرفیاب شدم.صدای من کل قنادی رو پر کرده بود.چنان میخندیدم که بلبلی چهچه بزند.انگار که اصلا تا بحال کیک نخورده ام و ندیده ام.من کیکی که شکا هاپو بود میخواستم اما یه دختر خانوم خوشگل (به قول خودش خوشجل و پالتو قرمز )اومد و اونو خرید و رفت .اما من بلاخره این کیک رو پسندیدم باب اسفنجی!!!!!آقای پدر اصلا نمیدونست این چه شکلی و چه شخصیتی هست!!!!!!!!!!!!!!!تا پدر محترم تشریف بیارن من بارها و...
5 دی 1392

شب چله 92

بلندی یلدا را برای زندگیت آرزومندیم. قبل از رفتنمون و حالا بر سفره یلدا(کیک رو عمه پریسا درست کرده) و با خانواده و البته در مراسم بریدن هندوانه ...
1 دی 1392

اندر احوالات 29 ماهگی پارسا کوچولو

سلام بنده به این دو کتاب علاقه فراوان دارم.در حدی که شبا بالای سرمه و میخوابم.ممنون خاله وجیهه مادرم این صفحه رو میبینه کله اش پر از علامت سوال میشه.یعنی واقعا ممکنه تو این زمونه البته این تبلیغات رو دیدید که !!!! پارسا این رو زا با این کادوی بیتا جون سخت مشغوله داره برا خودش دست میزنه و البته این پازل جدید که با حضور پدر جان خریداری شد اینم داره نماز میخونه و دعا میکنه.دستای کوچولوش معلومه و این هم احوالات 29 ماهگی.خاله فرزانه و بهار خانوم اومدن تهران و رفتن.وقتی اونا اینجا بودن اصلا به یاد پازل و اینجور چیزانبود فقط کتاب و تبلت   ...
1 دی 1392
1